ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

29/3/92

سلام عزیزم. دیروز گریه من رو درآوردی و کلی ناراحتم کردی.موضوع از این قرار بود که پری شب دریکی از سریالهای تلویزیون ،هنرپیشه ها مشغول خوردن غذا و برنج بودند. شما با دیدن این صحنه با این که غذا خورده بودی شروع به بهانه گرفتن کردی و گفتی مامان برنج میخوام .من هم با شنیدن این حرف یک مقدار برنجی که از شب قبل دریخچال مونده بود رو برای شما گرم کردم ولی شما طاقت نیاوردی و گریه کردی .البته بهانه ای بیش نبود و فکر کنم به دلیل خواب آلودگی بود،من هم با دیدن گریه شما دعوات کردم و گفتم چقدر گریه میکنی که شما بدتر گریه کردی و دست آخر هم بابا شما رو بیرون برد و شما درماشین خوابیدی. صبح هم که بابا به ماموریت رفت . بعدازظهر که من اومدم دنبالت خاله سیما من رو ...
29 خرداد 1392

21/3/92

سلام خانم طلا. ما هفته پیش به مشهد به اتفاق مامان سارا و خاله اعظم رفتیم.ولی چون با ماشین خودمون رفتیم یک مقدار اذیت شدیم. زمان رفتن تا سمنان رفتیم و آنجا به خاطر اینکه به شب خوردیم ،آنجا ماندیم ولی برای اولین بار دریکی از پارکهای آنجاچادر زدیم خیلی لذت بردیم. شما هم که کلی کیف کرده بودی مدام قول میگرفتی که بازهم چادر بزنیم .خلاصه روز سه شنبه ساعت 3 به هتل آپارتمان های ادارمون رسیدیم . بعد از دوش گرفتن و جابجایی شب رو به اتفاق خاله اعظم به حرم رفتیم. من و شما هم تو حیاط حرم ماندیم تا بابا و خاله به زیارت بروند. توی اون مدت شما با من کاری کردی که نگو،حیاط بزرگ دیده بود و مدام میدویدی حتی یکبار هم با سر به زمین خوردی که من رو کلی نگران کردی. ...
21 خرداد 1392

13/3/92

سلام گلکم.ما امروز بعداز ظهر به اتفاق مامان سارا و خاله اعظم عازم مشهد برای زیارت هستیم. امیدوارم در همه حال و در همه زندگی امام رضا (ع) پشت و پناهت باشد.
13 خرداد 1392

7/3/92

عزیزم من دیروز خیلی خسته بودم و شما هم خیلی بهونه میگرفتی و گریه میکردی تا اینکه خسته ام کردی و من مجبور شدم چند بار سرت داد بزنم و شما هم کلی گریه کردی. البته کلی هم بغلت کردم و معذرت خواهی کردم ولی شما ساکت نمیشدی. الان که یادم میفته کلی عذاب وجدان میگیرم و ناراحت میشم. حتی میخوام گریه کنم. عزیزم خیلی دوستت دارم. تازه شما به قورباغه میگی قورقابه. به تخم مرغ هم میگی تخم گل.قربونت برم. خوشگلم.
7 خرداد 1392

1/3/92

سلام عزیزم. دیروز بعد از کلی نظرهای کارشناسانه شما در مورد لباس هات که این رو می پوشم و اون رو نمی پوشم،بالاخره حاضر شدیم و به عروسی رفتیم. شما که توی راه کلی خوشحال بودی که به عروسی میری . ناگفته نماند بعد از مدتها توی راه رنگین کمان هم دیدیم .وقتی به تالار رسیدیم ،با اومدن عروس و داماد و شنیدن اولین آهنگ شما فعالیت رقصی خود را آغار کردی و آرام ننشستی تا اینکه خیالت راحت شد که عروس و داماد به آشیونه عشقشون وارد شدند. وکلی مجلس گرمی کردی و خودت رو به همه نشون دادی.عزیزم قربونت برم.آخر وقت هم که به خونه مادر دامادرفتیم ،با اصرار ایشون همگی کفشهاشون رو درآوردند و خانومها هم با پای بدون جوراب مشغول رقصیدن بودند و شما هم با دیدن این صحنه اقدام ...
1 خرداد 1392
1